فرصت فراوان و زمان عمر، اندک با عزم طی کن مقصد خود را، نه با شک
راز بزرگی در دل مرگ است امّا آن را نمی بینند آدم های کوچک
من که خبر دارم چرا اندوهگینی پنهان نکن چشمان خود را پشت عینک
جز درد تنهایی چه چیزی در بزرگی ست؟ این حرف ها را کاش می فهمید کودک
«حتی به یک نخ نیز این جا دل نبندید» این را نوشت و رفت بالا بادبادک
ای ابر آسمان پوش! بگذار تا بتابیم
با دوستان مروت... هر چند دوستی نیست
با دشمنان مدارا... هر چند بی حسابیم
دل خوش نمی توان کرد ما را به گفتگو ها
مایی که روزگاری ست سیراب از سرابیم
آیینه های حساس ساکت نمی نشینند
گفتند شام تاریک گفتیم آفتابیم
یک باغ کال بودیم رو به زوال بودیم
کتمان نمی توان کرد مدیون انقلابیم