اشعار معین اصغری

  • متولد:

نفهمیدم ولی شش ماه خوبی بود / معین اصغری

نسیم ساده ی دلخواه خوبی بود
شب تنهایی ام را ماه خوبی بود

به من یک بار هم مادر نگفت اما
برای مادرش همراه خوبی بود

کتابم را چه شرحی داد سرنیزه
کتابم قصه ی کوتاه خوبی بود

صدای خنده هایش مانده در گوشم
چه آهی می کشیدم... آه خوبی بود

نفهمیدم چگونه طی شد این مدت
نفهمیدم ولی شش ماه خوبی بود
1260 0 5

فرصت فراوان و زمان عمر، اندک / معین اصغری

 

فرصت فراوان و زمان عمر، اندک
با عزم طی کن مقصد خود را، نه با شک

راز بزرگی در دل مرگ است امّا
آن را نمی بینند آدم های کوچک

من که خبر دارم چرا اندوهگینی
پنهان نکن چشمان خود را پشت عینک

جز درد تنهایی چه چیزی در بزرگی ست؟
این حرف ها را کاش می فهمید کودک

«حتی به یک نخ نیز این جا دل نبندید»
این را نوشت و رفت بالا بادبادک

1959 0

گفتند شام تاریک گفتیم آفتابیم / معین اصغری

از عشق دور هستیم سرگرم با کتابیم

ای ابر آسمان پوش! بگذار تا بتابیم

با دوستان مروت... هر چند دوستی نیست

با دشمنان مدارا... هر چند بی حسابیم

دل خوش نمی توان کرد ما را به گفتگو ها

مایی که روزگاری ست سیراب از سرابیم

آیینه های حساس ساکت نمی نشینند

گفتند شام تاریک گفتیم آفتابیم

یک باغ کال بودیم رو به زوال بودیم

کتمان نمی توان کرد مدیون انقلابیم

2422 0 5